همین عست که عست

Unknown

امروز از خودم راضی نبودم.الکی گذشت.یه کم درس خوندم و یه عالمه حرفیدیم. تنبلی کردم.نه فرانسمو خوندم نه انگلیسیو گوش کردم.

 آخر شب هم یه ضیافت کوچولوی خوابگاهی واسه خودمون گرفتیم.زنگ زدیم واسمون پیتزا آوردن.چسبید.

بعدش نشستیم با م.ی و ن.د همورک حل کردیم.بعضی وقتا فکرمیکنم تنها باشم اعصابم آرومتره.با ن.د در مورد کار بحث کردیم.اون هم درس میخونه هم شاغله.اعصابم ریخت به هم.تا حد زیادی حرفاشو قبول دارم. ولی حرفای خودم هم چیزایی بود که دیدم و تجربه کردم. هرچند دیگه واسم مهم نیس.نمیخوام بعد فارغ التحصیلی بمونم. خدایا کمک کن.

فردا صبح باید برم بانک.بعدش هم کلاس داریم.میخوام بعد کلاس برم پیش دکتر ببینم بالاخره تکلیف پروژمو معلوم میکنه یا نه.حرصم در میاد از دست آدمای زیادی صبور.هر چند حدس میزنم اوکی باشه.عصر هم یه قرار داریم با بروبچ اکیپ که امیدوارم خوش بگدره.همین الان به خودم قول میدم فرداشب حتماً فرانسه بخونم.حتماً

 

۲۲ بهمن ۸۹ ، ۲۰:۰۰ ۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
شادان ....

دیگه بسه

دیگه دپرسی بسه.

از چه دلتنگ شدی؟

دلخوشی ها کم نیست.

۱۸ بهمن ۸۹ ، ۲۲:۲۷ ۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
شادان ....

حالم گرفته اس

رفته بودم بخوابم.نشد.اعصابم خورده.به خاطر این هم آدم عوضی.اینم دانشگاه بود اومدی؟خب چه غلطی میکردم؟تهران قبول نشدم.حاضر هم نبودم هر گرایش چرندیو بخونم و تهران باشم.

خب حقته. بشین بذار هر کی هر چرندی میرسه بهت بگه.لعنت به این دانشگاه لعنتی. لعنت به این شورای صنفی لعنتی که هیچ غلطی نمیکنه.لعنت به......

نمیدونم. حالم گرفته اس. از یه طرف چند تا کارگر و کارمند ....

از یه طرف پروژه

از یه طرف توضیحایی که باید به مامان عزیز بدم که اصلا نمیدونم چرا

خلاصه همه چی............

خدایا کمک

 

۱۷ بهمن ۸۹ ، ۲۱:۱۶ ۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
شادان ....

عاشقه

ا.ل گفت نمره ها رو زدن..اون موقع به اینترنت دسترسی نداشتم .فوری زنگیدم به کفتر میثم.واسم نگا کرد.افتاده بودم.۶ تا شاخ در آوردم.یک ساعت بعدش تو اتوبوس بودم،عازم این شهر قشنگ با این استادای عاشقش.٣ روز حرص خوردم تا بالاخره استاد عزیز فرمودن:آها، اشتباه کردم.درستش میکنم.تو دلم گفتم دم شما گرم.شما عاشق شدین من باید موهام سفید شه از دست شما.

بازم خدا رو شکر.اگه قبول نمیکرد اشتباشو،مگه کاری از من برمیومد؟

۰۲ بهمن ۸۹ ، ۱۳:۲۳ ۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
شادان ....

مرسی از سارای عزیز بخاطر میل قشنگش

 

 

منم زیبا که زیبا بنده ام را دوست میدارم

 

تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو میگوید

 

ترا در بیکران دنیای تنهایان

 

رهایت من نخواهم کرد

 

رها کن غیر من را آشتی کن با خدای خود

 

تو غیر از من چه میجویی؟

 

تو با هر کس به غیر از من چه میگویی؟

 

تو راه بندگی طی کن عزیزا من خدایی خوب میدانم

 

تو دعوت کن مرا با خود به اشکی .یا خدایی میهمانم کن

 

که من چشمان اشک الوده ات را دوست میدارم

 

طلب کن خالق خود را.بجو مارا تو خواهی یافت

 

که عاشق میشوی بر ما و عاشق میشوم بر تو که

 

وصل عاشق و معشوق هم،اهسته میگویم، خدایی عالمی دارد

 

تویی زیباتر از خورشید زیبایم.تویی والاترین مهمان دنیایم.

 

که دنیا بی تو چیزی چون تورا کم داشت

 

وقتی تو را من افریدم بر خودم احسنت میگفتم

 

مگر ایا کسی هم با خدایش قهر میگردد؟

 

هزاران توبه ات را گرچه بشکستی.ببینم من تورا از درگهم راندم؟

 

که میترساندت از من؟رها کن ان خدای دور

 

آن نامهربان معبود.آن مخلوق خود را

 

این منم پروردگار مهربانت.خالقت.اینک صدایم کن مرا.با قطره اشکی

 

به پیش اور دو دست خالی خودرا. با زبان بسته ات کاری ندارم

 

لیک غوغای دل بشکسته ات را من شنیدم

 

غریب این زمین خاکی ام.آیا عزیزم حاجتی داری؟

 

بگو جز من کس دیگر نمیفهمد.به نجوایی صدایم کن.بدان اغوش من باز است

 

قسم بر عاشقان پاک با ایمان

 

قسم بر اسبهای خسته در میدان

 

تو را در بهترین اوقات اوردم

 

قسم بر عصر روشن ، تکیه کن بر من

 

قسم بر روز، هنگامی که عالم را بگیرد نور

 

قسم بر اختران روشن اما دور، رهایت من نخواهم کرد

 

برای درک اغوشم,شروع کن,یک قدم با تو

 

تمام گامهای مانده اش با من

 

تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو میگوید

 

ترا در بیکران دنیای تنهایان.رهایت من نخواهم کرد       

 

 

۲۷ دی ۸۹ ، ۰۶:۵۹ ۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
شادان ....

خبر بد

خیلی واسم سخته بخوام خبر بد بدم به کسی.امشب مجبور شدم.چون و.ح ازم خواست نمرشو ببینم.

مشروط...

۲۵ دی ۸۹ ، ۱۸:۳۶ ۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
شادان ....

Unknown

الان تو فرجه ایم.تازگیها خندم میگیره از چیزایی که یه روزی حرصمو درمی آورد.

۱۲ دی ۸۹ ، ۰۶:۱۰ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
شادان ....

عاشورا

چند دقیقه دیگه عاشوراست.ما که امسال هیچی از محرم نفهمیدیم.((بقیه ی سالها میفهمیدی؟؟؟؟))

نمیدونم

امروز وقتی تو سلف ناهار نذری دادن تازه یادم اومد تاسوعاست.

خوب که فکر میکنم میبینم چند ساله انگار.

خوب که فکر میکنم میبینم نمیتونم فکر کنم.اصلا ولش کن.

انگار قاطی کردم.شاید اثرات این پروژه اس که معلوم نیس کی قراره تموم شه.

۲۴ آذر ۸۹ ، ۱۹:۴۸ ۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
شادان ....

نظرت چیه؟

نمیشه همه رو دوست داشت، ولی میشه همه رو درک کرد.

۲۴ آذر ۸۹ ، ۰۶:۵۲ ۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
شادان ....

...

هی میخوام مثبت نگاه کنم ولی یه عده بدجوری رو نرون.خدایا خودت کمک کن. راستی دارم سعی میکنم یه مدل دیگه زندگی کنم.مبتنی بر مفاهیم کتاب فلورانس اسکاولشین.

دیروز آرزو دفاع داشت.خوب بود ولی آخرش انقدر هول شد که یادش رفت تشکر کنه.

...

همین؟

خب من موندگار شدم تو خوابگاه چون کلی کار نیمه تموم دارم.

دیگه اینکه دلم بدجوری لک زده واسه یلداهای خوابگاهی،هرچند انگار امسال قراره خوابگاه نباشم.

۲۳ آذر ۸۹ ، ۰۶:۲۱ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
شادان ....