همین عست که عست

من قید سینما رو زدم مگر اینکه

دیروز  همسر پیشنهاد داد بریم سینما. من چون کار داشتم تمایلی نداشتم. اما دوستش بهش بلیط داده بود و روش نوشته بود فیلمهای برگزیده ی جشنواره ی فجر. گفتم خب حالا که فیلم خوبیه اوکی بریم. فیلم حدود ساعت ۹ شروع میشد و ما تقریبا از ساعت ۶ شروع کردیم به حاضر شدن و بعد از طی یک مسیر طولانی رسیدیم به سینما فلسطین. فک میکنم مزخرفترین فیلمی بود که تو سینما دیده بودم. امسال واسه به فیلم دیگه هم با دوستام رفته بودیم سینما. اونم مسخره بود البته نه به اندازه ی این. سال قبل هم با همسر یه فیلم دیدیم که اونم مسخره بود تا رسیدیم خونه ۱۲ شده بود. خلاصه اینکه ۶ ساعت از وقت مبارک رو سوزوندیم تو این قحطی زمان و شلوغی برنامه. و من واقعا قید سینما رفتن رو میزنم هرچند الان هم زیاد نمیرفتم. دیگه سینمانمیرم مگراینکه فیلم رو اصغر فرهادی ساخته باشه .البته در اون صورت هم ترجیح میدی سی دی فیلم رو بخرم. خدایا چقد سطحی و پوچ  شدن فیلما.ما تو خونمون کلا قید تلویزیون و ماهواره رو زدیم. ولی خیلی سریال میبینیم. تقریبا هر  ظهر و شب. اما خب سریال ها ی انتخاب شده رو با لپ تاپ میبینیم کلی هم لذت میبریم. خوشحالم که تلویزیون خونه ی ما تو اتاق نشیمن نیس.بعنوان یه وسیله ی اضافی گوشه ی اتاقه و تو یک سال اخیر کمتر از یک ساعت روشن بوده. اونم بیشترش بخاطر مهمونا بوده. واقعا خوشحالم که کلا همیشه مثل دیشب حماقت نمیکنیم و وقتمون رو با دیدن برنامه های مسخره ی تلویزیون و ماهواره و سبنما هدر نمیدیم. دلم بازم سوخت واسه ۶ ساعت دیروز. به همسرم گفتم میتونستیم ۶ ساعت باهم سریال ببینیم و حال کنیم تو خونمون.واسه ناهار فردات هم میشد یه چیز خوب درست کرد نه یه غذای سرسری بخاطر کمبود وقت. بعدش داشتم فک میکردم اونی که این فیلم رو ساخته چه اعتماد به نفسی داشته خداییش.

۲۵ بهمن ۹۴ ، ۰۷:۵۷ ۱۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
شادان ....

من به خوشحال کردن خودم متعهدم

حسم عااالیه. زندگی رویاااییه واقعا. خونمونو کلی تزیینات خوشکل کردیم که هربار میبینم شاد میشم. یه قسمت از رنگ بالای شومینه ریخته که واسش یه ایده دارم. همسر هم فعلا رفته باشگاه و همون دوره ای که خیلی عاشقشه. قرار شده اگه به صفحه ی 32 کارم رسیدم تا وقتی میاد یه جایزه بهم بده و اگر به 33 رسیدم این جایزه خاص بشه:). الان صفحه 31 هستم و حتما خودمو به جایزه میرسونم. خیلی امیدوارکننده شده. من در حدود یک ماه فقط 4 صفحه کارم رو جلو بردم و در این چند روز حدود 16 صفحه. خیلی خوشحالم. به این میگن متعهد شدن به هدف. و این منو امیدوار میکنه واسه بدست آوردن بقیه ی چیزایی که میخوام. چون از خودم راضی بودم پیشنهاد همسر رو مبنی براینکه فردا با دوستش بریم بیرون تا با اون و خانومش آشناشیم رو پذیرفتم. من همه ی لحظه هامو میچشم مستشون میشم. خداجونم ممنون بخاطر شادی ای که همه ی وجودمو گرفته

۲۱ بهمن ۹۴ ، ۱۹:۰۱ ۱۱ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰
شادان ....

آشپزی همسر

با اینکه اصلا معتقد نیستم که آشپزی و کار خونه مال زنه، و بااینکه میدونم همسرم هم نگاهش به این موضوع مثل منه، اما تقریبا همیشه من آشپزی میکردم. اگرم یه موقع قرار بود همسر آشپزی کنه روزای تعطیل بود که تو خونه بود. تا اینکه به این نتیجه رسیدم که منم دارم درگیر یه زندگی روزمره ی سنتی میشم.من قید سرکار رفتن رو زدم تا به برنامه هایی که برای پیشرفت داریم برسیم. اما عملا شدم یه زن خونه دار که هرروز آشپزی میکنه و لباس میشوره و...
با همسرم حرف زدم در این مورد و قرار شد که من هر موقع دلم خواست فقط اینکارا رو انجام بدم (البته قبلا هم قرارمون همین بود ولی خب من خودم دلم نمیومد و برنامه ی شخصیمو فدا میکردم). 
خلاصه اینکه دوشب پیش شام نون و پنیر و سبزی خوردیم و دیروز همسرم بدون ناهار رفت سر کار. منم که از مهمونی داداش جان خورشت بادمجون داشتم که همسر دوس نداره.دیشب هم شام نخورد . و من باهاش حرف زدم. گفتم قرار نیس اگه من اینکارا رو نکنم تو گرسنه بمونی. اگه اینجوری باشه خب من دلم نمیاد که. باز خودم همه رو انجام میدم و باز عین قبل هدفامون میمونه رو هوا. قبول کردو گفت صبح بیدارشم ناهارمو آماده میکنم. 
امروز صبح هم پاشد و املت درست کرد واسه ناهارش و برد سرکار. خیلی بامزه بود.
حالا فک کنین که من کلی غذاهای خوشکل واسش درست میکردم که ببره. با  تزیینات.البته نه همیشه هااا:)). بعضی وقتا هم بیحوصله آشپزی میکردم,ولی املت هم یادم نمیاد برده باشه تاحالا
۱۹ بهمن ۹۴ ، ۰۸:۱۹ ۱۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
شادان ....

عنوان نداریم

دیشب موضوعی پیش اومد که حالمو گرفت.  به سختی خوابیدم. کلی کابوس دیدم. و بیدار شدم. و صبح هم باز جریاناتی پیش اومد که خوشایند نبود. از ۸ صبح که بیدار شدم تا همین الان که ساعت ۱ بعدازظهزه چشمام میسوزه..حال خوشی ندارم.یه عالمه گریه کردم.ولی نمیشه تو این حال و روز موند چون دنیا منتظر نمی ایسته. دنیا میره واسه خودش. و منم باید برم. باید حرکت کنم. فقط هنوز نمیدونم چرا بعضی موضوعا برام انقدر بزرگن که اشکمو در میارن. خیلی خوابم میاد. خیلی هم کار دارم. و تنهام. تو کل این دنیا تنهام. همسرم هست که خیلی دوسش دارم و دوسم داره. ولی این هم باعث نمیشه نگم که کلا ما ادمها تنهاییم. تنها اومدیم و تنها میریم. من خسته ام. میدونم دارم درهم برهم مینویسم. ولی الان حالم همینجوریه. مسخره اس که دوستم زنگ زده و از من مشورت خواسته. مسخره اس که یه عده هی به من میگن ما اگه تو رو نداشتیم و مشورتای تو رو نمیدونیم چیکار میکردم. مسخره اس که یکی به من میگه تو فرشته ی نجات منی. مسخره اس که یکی بهم میگه من ارشدمو مدیون توام. مسخره اس که یکی معتقده من بزرگترین دستاورد زندگیشم. مسخره اس که یکی به من میگه کسی که با تو ازدواج کرده جفت شیش اورده.مسخره اس که یکی به من میگه خوشبحال دختر تو. مسخره اس که یکی میگه تو تنها کسی هستی که باهات میتونم حرف بزنم. مسخره اس که یکی بهم میگه تو تنها کسی هستی که جلوت میتونم خودم باشم. مسخره اس که یکی بهم میگه تو مهربونترین بچه ی منی. . بعععله همه ی این حرفای خوشکل و قند تو دل آب کن مسخره ان وقتی ادم خودش ندونه با خودش چند چنده

۱۸ بهمن ۹۴ ، ۱۳:۱۲ ۶ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
شادان ....

سخنی با خودم

عزیز دلم, انقدر نگاهت به بیرون نباشه. اون بیرون هیچ خبری نیست. هرچی هست درون خودته. فقط درون خودت.

به خودت متعهد باش. یادته اون موقع ها که شرکت میرفتی اگه ربع ساعت وبگردی میکردی عذاب وجدان میگرفتی و میگفتی به شرکت مدیون شدم و سعی میکردی یه جوری جبرانش کنی؟ خب چرا همونقدر به خودت متعهد نیستی؟ چرا وقتایی که برا خودت کم میذاری مچ خودتو نمیگیری و نمیگی به خودم مدیون شدم و چرا سعی نمیکنی جبرانش کنی؟ 

عزیزدلم, میدونی مهمترین مسیولیت تو  اینه که هوای خودتو داشته باشی؟ ؟ 

پس هوای خودتو داشته باش. هوای رویاهاتو داشته باش. امروز مهمونی رو نرفتی تا به کارات برسی. مسافرت رو رو نرفتی تا به کارات برسی. تنها موندی تو خونه و باز به خودت متعهد نبودی. اما گذشت. بیا اینجا یه قرار بذار با خودت, که واقعا بها بدی به خودت و به رویاهات.تو باید اونا رو زندگی کنی. خدایییش حیفه اونا رو ول کنی و از دنیا بری. اونا میخوان تو بدستشون بیاری. پس بدستشون بیار. 

خب پس. از همین الان همین لحظه متعهد باش به اون نوشته هایی که  الان روی میزه. تو اومدی که بدرخشی. پس, بدرخش

۱۶ بهمن ۹۴ ، ۱۷:۲۵ ۶ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
شادان ....

هدفهام

دیشب یه نگاه کردم به ۴ تا هدف اصلی که واسه سال ۹۴ داشتم. دیدم به هیچکدوم نرسیدم. به همسرم گفتم. اون میگه تو سخت میگیری. صفر و یکی نباید نگاه کنی. تو هر چهار مورد نزدیک شدی.خیلی هم هدفات گنده بوذن.من قبول ندارم حرفشو. بنظرم از اون چهارتا, فقط یکیش واسه یکسال بزرگ بود شاید. اما سه تای دیگه رو اگه درست برنامه ریزی میکردم میرسیدم بهش. تازه  نزدیک شدن واسه من کافی نیس که. من اخرشو میخوام. اما خوشحالم از اینکه هنوز ۹۴ تموم نشده. و من تمام تلاشمو در این مدت باقیمانده میکنم. 

باشد که رستگار شویم. 

خب یه درس داشت این بررسی دیشب واسم. دیدم کارایی که مریوط به دیگران بود رو کامل انجام داده بودم. و  فکر میکنم معنیش اینه که من به خودم اونقدر متعهد نیستم که به سایرین هستم. باید تمرین کنم به خودم متعهد باشم و یه مورد دیگه که فهمید خیلی برنامه هامو بهم زده نه نگفتنه. خیلی راحت باید بگم نه به خیلی از برنامه هایی که باب میلم نیس. الان دو تا کار دیگه رو قبول کردم که به خودم ارتباطی نداره. اونا رو انجام میدم چون طرف رو حرف و قول من حساب کرده. اما از این به بعد حواسم هست که خودم در اولویت باشم. 

راستی یه تصمیم دیگه هم دیشب گرفتم که یکم سخته. اونم تغییر سبک تغدیه است. قسمت سختش اینه که در یک وعده ی غذایی نباید گوشت و نشاسته رو باهم خورد. اما من باید اینکارو انجام بدم. 

۱۶ بهمن ۹۴ ، ۱۲:۲۵ ۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
شادان ....

انگلیسی به خوشمزگی لواشک

من عااااشق لواشکم. اینو همه ی دوستام میدونن. بنظرم یادگیری یه زبان جدید هم همینقدر خوشمزه و هیجان انگیزه. دوستای عزیزم چند تا راهکار بهتون پیشنهاد میدم که با اون بتونین زبان انگلیسی یا کلا هر زبان دیگه ای رو یاد بگیرین و مث لواشک واستون خوشمزه بشه.هر زبان ۴ مهارت داره که باید اونا رو تقویت کنیم. نوشتن, خوندن, حرف زدن, و گوش کردن. اول یه پیشنهادکلی که بنظرم تا حد بسیار زیادی سطح زبانتون رو تغییر میده. سریال زبان اصلی ببینید. بدون زیرنویس. 

چرا؟

همه میدونیم که بهترین راه واسه یادگیری یک زبان جدید اینه که در محیطش قرار بگیریم. مثل یک بچه که برای اولین بار حرف زدن رو یاد میگیره. وقتی ما واقعا در یک محیط انگلیسی زبان نیستیم, بهترین چیزی که میتونه اون محیط رو برای ما شبیه سازی کنه دیدن یک سریال ترجیحا طولانیه. و باید همونطوری که یک کودک زبان رو یاد میگیره سریال رو ببینیم. یعنی زیرنویس نبینیم. ترجمه نکنیم. هی سریال رو نزنیم عقب تا بفهمیم چی شدو...

توجه: وقتی میگم بدون زیرنویس یعنی حتی زیرنویس انگلیسی هم نداشته باشه. 

خب شما اولش دچار مشکل میشید. مثلا ممکنه یک ماه بگذره و اصلا نفهمید تو این فیلما به هم چی میگن. خبر خوش اینکه اصلا مهم نیس بفهمید. کافیه شما داستان کلی رو با استفاده از تصاویر متوجه بشید. همین. یعنی کل یک قسمت رو بتونید در یک جمله هم خلاصه کنید کافیه. صبور باشید تا معجزه رو ببینید. 

خب برای کسایی که عجله دارن چندتا راهکار دیگه هم دارم. یک سری فایل انگلیسی همیشه به همراه داشته باشید. هم میتونه اهنگ و ترانه باشه و هم سخنرانی.  اهنگ رو که همه بلدن دانلود کنن.فایل های سخنرانی effortless english هم خوبن. و همچنین فایلهای VOA.  هندزفری مبارک رو از کیف یا جیبتون در بیارین و این فایلها رو در مترو , اتوبوس یا هنگام پیاده روی صبحگاهی گوش کنید. اگرماشین دارین هم که میتونید بدون هندزفری لذت ببرید تا گوشتون هم اذیت نشه . تو خونه در زمانهایی که مشغول کارای روزمره مثل اشپزی هستید, رادیو یا ماهواره روی یک شبکه ی زبان اصلی باشه. اصلا مهم نیس که شما حواستون کجاس. بذارین گوشتون عادت کنه. البته ترجیحا روزی ۱۰ دقیقه رو زمان بذارین در روز و دقیق گوش کنید و نت برداری کنین از هرچی متوجه میشین. البته نت برداشتن هم اصولی داره که با تمرین یاد خواهید گرفت. مثلا اینکه باید مطالب رو بتونین دسته بندی کنی. در صورت نداشتن ماهواره هم باز نگران نشید. تا دلتون بخواد سی دی VOA تو بازاره به صورت کاملا مجاز با قیمت پایین به فروش میرسه.و یا سایر سی دی های زبان اصلی.

خب حالا میریم سراغ مهارت خوندن. خیلی ساده اس. روزی یک پاراگراف مطالعه کنین. همین. از کجا؟ مهم نبس. فقط مهم اینه که مطلب ترجمه شده نباشه. متن زبان اصلی باشه. اینترنت بهترین وسیله اس. من مطلب مورد علاقه ام رو توی ویکی پدیا سرچ میکنم و در موردش یکم میخونم. همین. 

در مورد نوشتن هم کار به همین سادگیه. یه دفتر خاطرات روزانه داشته باشن. قبل از خواب یک پاراگراف در مورد هر روزتون بنویسین به انگلیسی. اصلا هم نگران درست و غلط بودنش نباشین. البته شاگردای من هر شب تو تلگرام نوشته هاشونو میفرستن تا واسشون تصحیح کنم. شما هم اگه کسی بود واستون چک کنه بهتره. اگرم نبود نگران نشید.

دیگه اینکه روزی یک پاراگراف رو نویسی کنید. از همون مثلا ویکی پدیا که داشتین متن رو میخوندین یه پاراگرافش رو بنویسین. این کار باعث میشه ذهن شما ساختارها رو بشناسه. ممکنه بعدها یه جمله ببینید و سریع تشخیص بدید غلط گرامری داره اما ندونین چرا. این یعنی شما بدون یادگیری گرامر دارین قواعد زبان رو یاد میگیرین. 

و اما نکته ی اخر در مورد حرف زدنه. برای   خوب انگلیسی حرف زدن باید انگلیسی فکر کنید. چجوری؟ 

انگلیسی رو بیارید تو افکار روزمره تون. مثلا من الان دارم فک میکنم که باید پاشم اشپزی کنم. خب چی درست کنم؟ چی تو یخچال دارم

 I have to cook. What should I cook? What do I have in the ....?

خب من مثلا نمیدونم یخچال چی میشه به انگلیسی. یه دفترچه دم دستم هست که کلمه هایی که اینجوری تو افکار روزمره ام هستن و من بلد نیستم رو توشون مینویسم. بعدا  هر موقع سرم خلوت شد از دیکشنری معنی یخچال رو  در میارم و جلوش مینویسم refrigerator

بعد لز یه مدت این کلمه ها رو که هر روز بکار میبرم بدون تمرین حفظ میشم. خب این راهکارا رو انجام بدین. زبانتون به طور واقعا چشمگیری بهبود پیدا میکنه. 

اگر بازم حس کردین نیاز به کلاس دارین من میتونم هم حضوری هم غیرحضوری درخدمتتون باشم.  پس نگران اینکه ساکن یک شهر نیستیم نباشین. اگر هم خواستین  میشه فقط برای رفع اشکال یا تصحیح نوشته ها با هم کار کنیم. میتونین پیام بهم بدین خصوصی یا عمومی. البته شما برای موفق شدن فقط به خودتون نیاز دارین و خواستن شما مهمه. چه مربی داشته باشین چه نداشته باشین. 

۱۴ بهمن ۹۴ ، ۰۸:۴۲ ۱۰ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰
شادان ....

اول فکر کن تصمیم بگیر

خواهرم اومده بود خونمون و ازم خواست باهاش برم خونه ی داداشام. من هم رفتم. ظهر خونه ی یکیشون بودیم و شب خونه ی اون یکی.خیلی هم هر دوجا خوش گذشت.داداش بزرگتره که شب خونش بودیم من و همسرم رو واسه اخر هفته به یه مهمونی دعوت کرد. که توش اون یکی داداشه و چند نفر دیگه از فامیل  هم هستن.. خب منم قول قطعی ندادم که میایم اما تو ذهن خودم کاملا قطعی بود که میریم این مهمونی رو. یعنی اصن بدیهی بود که وقتی اخر هفته سر کار نمیره همسر و جای دیگه ای هم دعوت نیستیم و خودمونم مهمون نداریم، پس حتما میریم دیگه. 

خواهرم دیشب یه سفر رفت و شنبه باز میاد خونمونو قراره باز به دلایلی بریم شنبه شب  خونه ی همون داداش کوچیکه.

شب که برگشتیم نظر همسرمو پرسیدم در مورد مهمونی اخر هفته. گفت واسه من فرقی نداره. اما دلیل رفتنمون چیه؟ ما که دیدار کردیم و تازه شنبه هم باز مهمونی داریم.  من گفتم چون بقیه جدیدن بد نیس ببینیمشون. یعنی همسرم تا حالا ندیده این قسمت خونواده ی ما رو. اونم قبول کرد که بریم مهمونی.

اما امروز خودم نشستم فکر کردم. دیدم من واسه هدفهام که واسم مهمن خیلی کم وقت میذارم. و بیشتر زمانم رو نااگاهانه دارم واسه این صرف میکنم که کسی ازم ناراحت نشه و انقدر اینکار رو تکرار کردم که خودم هم دلیلش رو متوجه نمیشم. مثلا اگر همسرم ازم نپرسیده بود دلیل رفتنمون رو من حتی متوجه نمیشد که ته دلم میترسم زندداشم ناراحت شه از رد کردن دعوتش یا اینکه مثلا اون کسایی که بعد از ازدواج ندیدمشون فکر کنن یه جورایی من نخواستم ببینمشون یا.....

خلاصه که همش دلیلای مسخره. البته دیدار با فامیل بنظر من خیلی خوبه ها ولی واقعا الان با توجه به زمان من و  هدفای زندگیم نباید اولویت بالایی داشته باشه.

امروز تماس گرفتم و به زنداداشم گفتم که نمیایم و عذرخواهی کردم. و شروع کردم به انجام کارای عقب مونده ی خونه. مثل لباس شستن و مرتب کردن شلوغیای دیروز که بدلیل عجله ای که داشتیم موقع رفتن خونه رو اونجوری ول کرده بودیم. و از الانم شروع میکنم به انجام کارای مربوط به مقاله. 

باشد که رستگار شویم:)

راستی خیلی حس خوبیه اینکه فکرکنی تصمیم درست رو گرفتی حتی در مسایل کوچولو

۱۳ بهمن ۹۴ ، ۱۳:۰۴ ۷ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
شادان ....

مطمینم نمیرسی

من یه هدف دارم که برام خیلی مهمه. امروز یکی از دوستانم که برام خیلی عزیز و مهمه تو تلگرام ازم پرسید که هنوزدنبال اون هدفت هستی؟ گفتم اره. فقط متاسفانه زندگیم زیاد دچار حاشیه شده و متمرکز نیستم الان رو هدفم. باید بیشتر متمرکز شم. و این دوستم راحت گفت: من کاملا مطمینم تو به این هدفت نمیرسی.

حرفش خیلی برام تلخ بود. قبلا هم چند نفر این حرف رو بهم زده بودن. اما این ادم واسم فرق میکرد. رو دوستیش حساب کرده بودم. سکوت کردم اولش. بعدشم گفتم فلانی هم اینو گفته. اما خب  ، خیلی از  اون چیزایی که تو زندگی بهشون رسیدم، چیزایی بودن که نزدیکانم میگفتن بهش نمیرسم. 

 سعی کرد ماست مالی کنه. گفت خب البته تو شایستگیشو داری. بعدشم گفت اصلا منی که هیچی رو انقد دوس دارم که برم دنبالش نباید در مورد هدف کسی دیگه خرف بزنم. 

و ای کاش نزده بود. 

اما حالا هم فقط یه چیز مهمه. من هر چی میخوام رو باید بدست بیارم. یه عاااالمه ارزو دارم و باید از لحظه هام استفاده کنم.بقیه مهم نیستن. اما به خودم نشون میدم که از موفقیت من میشه مطمین بود نه از شکست من

۱۰ بهمن ۹۴ ، ۱۷:۰۵ ۱۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
شادان ....

خسته ام من

داستان این دختر فامیلمون که براتون گفتم خیلی دیگه داره طولانی میشه و هر روز ما درگیرشیم. یا به من زنگ میزنن یا به همسرم. کل اخر هفته هم که درگیر این قضیه بودیم. حتی قرار بود من جمعخ صبح یه کلاس عالی برم که بخاطر شرایط پر تنشی که بود بیخیالش شدم. حالا اینا مهم نیس. اگه درست بشه هیال همه راحت میشه . ولی انگار عی پیچیده تر میشه. دختر احمق ما که هی از طریق مامان و بابای پسره چراغ سبز نشون داده. و حالاامروز پسره بعد از ۱۳ روز پیام داده که بیا وسایلتو جمع کن و طلاقتو بگیر. من  خسته شدم از اینکه این ادم شده همه ی زندگیمون. از اینکه دختزه احمقه و پسره اصلا ادم نیس. من یه عااالمه کار و برنامه دارم که بخاطر اونا شغلم رو کنار گذاشتم تا بهشون برسم. ولی همه ی زندگی شده اون دختره. حتی امروز که اصلا با من در تماس نبوده با همسرم تماس داشتن و هی همسرم زنگ میزد و با من درموردشون حرف میزد. منم که بقول قدیمیا بی تمبوره میرقصم. نتیجش این شده که الان که ساعت یک بعد ازظهره من هنوز هیچ غلطی نکردم. ضمنا فردا شب قراره مهمون بیاد واسم و وس فردا رو هم قراره مهمونی باشیم. من کی به کار و زندگیم برسم؟

پنجشنبه به همسرم گفتم من قید کلاس جمعه رو میزنم به شرط اینکه جمعه زود بریم خونمون و من به کارام برسم. ,اونم قبول کرد. اما دیروز دوباره وقتی میخواستیم برم انقد اوضاع خونه ی اینا بهم ریخت که بازم مجبور شدیم صبر کنیم تا ارومتر شن. اخرش ده شب رسیدیم خونه. گفتم دیگه وقت کار کردن رو مقاله نیست. شام بخوریم و زود بخوابیم.بعد از شام دوباره دیدیم پیام دادن تو تلگرام به همسرم و دوباره نتیجه اینکه ما تا یک و نیم بیدار بودیم. 

من خسته شدم. از همه. از اینکه انقد زندگی خودمون داره فدا میشه.نه فقط سر این قضیه. کلی میگم. خیلی چیزا هست. و من باید جلوشو بگیرم. اما متاسفانه خودم هم ذهنم همش میپره. اصن این کلاسی که قراربود برم واسه بیرون ریزی اضافات بود. واسه اینکه ذهنم اروم شه. 

بگذریم.خیلی نوشتم. حتما من خودم تمام این ماجراها و حسها رو به زندگی خودم میکشم. حتما همینطوره.باید رو خودم کار کنم. باید کارکنم

۱۰ بهمن ۹۴ ، ۱۳:۰۵ ۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
شادان ....