همین عست که عست

.....

یادمه یه بار میخواستم بهش بگم ببین

من تحمل خیلی چیزا رو دارم ولی بی توجهی رو نه

خیلی زود فهمیدم که خوب شد نگفتم

...

الانم نمیگم

یه چیزی میشه دیگه

یا تمومش میکنم یا اینکه

مثل قبل میشه

۲۱ مرداد ۸۶ ، ۰۹:۵۶ ۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
شادان ....

Unknown

دیروز شروع شد.هویجوری

آهای با توام.دلم نمیخواد به وبلاگم سر بزنی.پس حالا که اسم وبلاگمو بهت نگفتم دلیلی نداره زل بزنی به صفحم تا بخونیش.

۱۴ مرداد ۸۶ ، ۰۵:۳۳ ۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
شادان ....

......

اه

حالم از وضع این وبلاگا بهم میخوره.

یه عده بیکار ُمن نمیدونم میخوان چیو ثابت کن.

مشکلاتم بزرکتر از این حرفاس

بگذریم

۱۳ مرداد ۸۶ ، ۰۷:۲۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
شادان ....

...

بازم دردسر
۲۵ تیر ۸۶ ، ۰۴:۵۸ ۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
شادان ....

پاس شدم.

اون درسی رو که گفتم میفتم یادتونه؟

پاس شدم.راستش من با استاده خیلی مشکل داشتم.واسه همین میگفتم امکان نداره با اون امتحانی که من دادم و با توجه به رابطمون،پاسم کنه.

امروز رفتم پیشش گفتم اومدم نمرمو بگیرم.گفت:نمرتو از آموزش بگیر نه اینجا.خلاصه...

محترمانه بیرونم کرد.

باز رفتم پیشش گفتم آموزش بسته هست.نمره هم رو  برد  نیست.

گفت:((شما رو پاس کردم که از دستت راحت بشیم.بقیه رو نمیدونم ولی من که از دستت راحت شدم.راحت شدم.))

منو میگین؟خندم گرفته بود.داشتم از ذوق میمردم.

بچه ها میگفتن ببین چه بلایی سرش آوردی که اینجوری میگه.

اون با عصبانیت حرف میزد .من میخندیدم میگفتم :مرسی......

۰۶ تیر ۸۶ ، ۱۳:۲۵ ۱۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
شادان ....

دلم برای خدایم عجیب تنگ است .

دلم برای خدایم عجیب تنگ است و تنهاییم بس بزرگ.

آنقدر بزرگ که جز او هیچ کس را یارای پرکردنش نیست.

خدایم را هیچ نیازی به من نیست هر چند در تندیس آِفرینش اگر ذره ای چون من نبود،چیزی کم بود.و خدا  من را فهمید و خدا من را خواست آن زمان که هنوز ،خود فهمیدن نمیدانستم.و آن زمان که هنوز خودی نبود که دوستش بدارم ، خدا دوستش داشت.

 و من تنها به ندای قلبم دلخوشم که هر دم نوازشم میدهد و میگوید:

((با توام.پس نگران مباش.

با توام.پس لبخند بزن.

مرا بجوی تا بیابی.

بجوی تا عشقم را حس کنی.

در ژرفای غم و در اوج شادی،من با توام و در تو جاری.همچو خون در رگهایت.

کافیست بخواهی و بجویی.))

و من میخواهم و خواهم جست.

۰۲ تیر ۸۶ ، ۱۷:۱۱ ۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
شادان ....

لعنت به این درس مزخرف

امروز حوصله ندارم.خودتون دیگه عمق فاجعه رو درک کنین.ترم ۸ باشی و طوری امتحان بدی که  دست و پای استاد رو هم واسه پاس کردن ببندی.

         خیلی حس بدیه.نه؟

۳۰ خرداد ۸۶ ، ۱۴:۱۲ ۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
شادان ....

سکوت

دلتنگی های آدمی را باد،ترانه ای میخواند

رویاهایش را آسمان پرستاره نادیده میگیرد

و هر دانه ی برفی به اشکی نریخته میماند.

سکوت سرشار از سخنان ناگفته است.

از حرکات ناکرده

اعتراف به عشق های نهان

و شگفتی های بر زبان نیامده.

در این سکوت حقیقت ما نهفته است.

حقیقت تو و من

مارگوت بیکل-مترجم:شاملوی عزیز

۲۲ خرداد ۸۶ ، ۰۵:۰۷ ۱۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
شادان ....

کیمیایی به نام انصاف

بنام خدای مهربون که به آدما انصاف هدیه داد

 

اصولا قلم ترسویی دارم.جسارت عرض اندام نداره.امروز عزممو جزم کردم که مخشو بزنم.انصافا بهم اثبات شد که مخ زن خوبی میتونم باشم.راضی اش کردم با همه ی ضعفش یه ذره با کاغذ درد دل کنه.بهش گفتم:"پس کی میخوای با جوهر خودت زندگی کنی؟"

به رگ غیرتش برخورد.قبول کرد.و حالا:

 

         درد دلی با کاغذ(شما بخونید با نت )

وقتی چشمامو میبندم و به تقدس عشق فکر میکنم٬ یه لبخند خوشکل رو لبام میشینه.یه ذره چشمامو وا میکنم.میرم جلو آیینه.بازم یه لبخند میبینم.ولی اینبار یه لبخند سرشار از تاسف.آخه واقعیت با رویا فرق داره.آخه انصاف کیمیا شده.

 

امروزه 2 تا نگرش خیلی مسخره از دو جنس وجود داره که اگه زیاد بهش فکر کنی راهی بیمارستان میشی(اگه بجای ب ٬حرف ت رو بذارین مسلما منطقی تره.)

 

از اون جهت که خانوما مقدمن اول از خانوما شروع میکنم.

خوشکل خانوم.یه سوال دارم ازت.اون بدبختی که تو رو دوست داره چه گناهی کرده که اینجوری باهاش رفتار میکنی؟

خیلی جالبه رفتار بعضیا.

یه مثال کوچولو میزنم:دوستی دارم که دوست پسرشو کلی سر قرار میکاره.یه بار پسره بهش گفته بود:"چرا اینقدر دیر؟حداقل بهم خبر میدادی."

میدونین جواب این دختر خانوم چی بود؟؟؟

"یعنی ارزش نداره واسه دیدن من یک ساعت معطل شی؟"(وای خدای من.چقدر لوس)

و اون عاشق بیچاره هم از ترس اینکه مبادا پری رویاهاش از دستش بپره٬ چاره ای جز تایید حرف خودخواهانه ی پری قصه ی ما پیدا نمیکنه.

من وقتی این قصه رو شنیدم٬انگار که یک زلزله ی 7 ریشتری ٬کل سیستم عصبیمو لرزوند.آخه آدم اینقدر خودخواه؟

بعدشم دم از وجدان و احساس و هزار تا کشک دیگه میزنن.

به دوستم گفتم:"بابا...اونم آدمه.این چه برخوردیه آخه؟"

جواب داد:"معشوق باید ناز کنه و عاشق باید ناز بکشه."

این داده رو n بار به مغزم دادم.error  میداد.نه اینکه غلط باشه ها٬نه.با قبلیا نمیخوند.

دلم میخواد بدونم کی گفته ناز نکن؟عزیز من٬منم دخترم.عین تو.و باور دارم که اگر ناز نبود آفرینش زن ناقص بود.یه چیزی تو دنیا کم بود.ولی تو رو خدا٬خودخواهیتو به اسم ناز دخترونه به خورد عاشق بدبختت نده.بابا نمی میری حداقل یهsms  بهش بزنی و بگی دیر میرسی تا حداقل نگران نشه.

 

یا مثلا بارها از همجنسای عزیزم شنیدم که میگن:به من چه؟اون منو میخواد.هر که طاووس خواهد...

د   آخه آدم عاقل .باشه .اون جور هندوستان رو میکشه  ولی تو چرا بر جورش اضافه میکنی بی مرام؟

آخه اون به چه امیدی دنبال تو میاد؟یه ذره محبت٬یه ذره انصاف٬صواب داره به خدا.خودت که میدونی تو هم دوسش داری.نذار با همه ی احساسش تو عمق این رابطه زنده به گور بشه.

آهای دخترای آریایی!

بیاین این بازی ها رو تموم کنیم.به خدا طعم شیرین عشق٬از این بچه بازی ها خیلی دلنشین تره.

شک نکنین.

 

و اما آقا پسرای گل

روی صحبتم با اونهاست که انقدر خوش شانس بودن که دوست دخترای بی انصاف نصیبشون نشده.

پسر خوب٬حالا تو باید بنای ناسازگاری رو بذاری؟

یه سوال دارم .میخوام بدونم این چه منطق مسخره اییه که میگی:"اگه منو دوست داری ٬باید چنین و چنان باشی و چنین و چنان کنی."؟

آی پسر آریایی!با توام.(البته خیلی از دخترا هم از این تز مسخره استفاده میکنن.)

سیم پیچی های مغزم از دستت اتصالی کرده.

این نتیجه گیری آبگوشتی رو با کدوم سرنگ تو مغزت کردن که "هر کی تو رو دوست داره باید کاری بکنه که تو دوست داری؟"

تو رو خدا یه اپسیلون فقط یه اپسیلون ٬به سلولهای خاکستری مغزت فشار بیار.اصلا مغز رو بیخیال.

به اندازه ی چند ثانیه به قلبت رجوع کن.واقعا فکر میکنی هر کسی که دلش اسیرته ٬باید خودش هم اسیرت باشه؟

نه عزیز من .

میدونی ٬ارزش عشق اینه که طرف بتونه آزادانه دوستت داشته باشه.

بتونه با اکسیژن خودش به یاد تو تنفس کنه.

بتونه با جوهر خودش واست نامه بنویسه.

بتونه با شیوه ی خودش دوستت داشته باشه.

 

 

البته من عمیقا به یه چیزی معتقدم.اینکه وجود مشکل تو یه رابطه٬به هر دو طرف برمیگرده.

آهای عاشقا یادتون باشه:

کسی که عزت نفس نداره٬هیچی نداره.یادتون باشه ٬عاشق بودن گناه نیست که به خاطرش به هر مجازاتی تن بدین.

 

"بسه دیگه."اینو من به قلمم گفتم.چون اونقدر دلش پره که حالا که شروع کرده میخواد همینجوری بنویسه.

 

 

منصف باشیم.

تا بعد...

 

 

 

۱۶ خرداد ۸۶ ، ۱۳:۲۳ ۱۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
شادان ....

عمریه غم تو دلم زندونیه....

این آهنگیه که الان داره اینجا پخش میشه و آدمو میبره به یه جای دیگه.یه جای دور نزدیک.

تو وجود خودم.

به تلخ ترین لحظه ی زندگیم فکر میکنم.تلخ ...

شاید بهتره بگم دردناکترین لحظه.وقتی که یه نفر رازشو بهم گفت.واسم تلخ بود.هم اون راز و هم اون همه اعتماد.آخه واسه چی؟

نه اشتباه نکنین.من واسه اون آدم خاصی نبودم.

خودمم نمیدونم چرا.

شاید اونم مثل من تنها بود.فقط فرقش با من این بود که ...

بگذزریم.تلخ بود و سخت و دردناک.

اون شب از ناراحتی خوابم نمیبرد.

ذهنم بدجوری مشغول بود.

۱۴ خرداد ۸۶ ، ۱۵:۰۰ ۱۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
شادان ....