مرا دردی است درمانش،طبیبانم نمیدانند

چو می در سینه میجوشد،رفیقانم نمیدانند

 

مرا قلبی است بس سوزان،فراوان از غم و حرمان

ولی یاران ز اوضاع پریشانم نمی دانند

 

مرا ترسی است بی پایان،ز رنگ تیره ی دوران

در این دنیای بی سامان،هراسانم، نمیدانند

 

مرا آتش به دل باشد،چو داغ سرخ دلداران

ولی جانان ز زردی بهارانم نمیدانند

 

بیا جانا گل افشان کن،بساط زرد جانم را

که بی نور چو لعل تو،چه گریانم، نمیدانند

 

بیا ساغر ز نور حق، کمی بر ما عنایت کن

که بر نور اهورایی،شتابانم،نمیدانند

 

واسم دعا کنین