همین عست که عست

این روزهای من

اوایل دومین ماه از سال 95 هست. بنظرم سال خوبی رو دارم رقم میزنم .
راضیم خداروشکر. ولی خیلی باید کار کنم. در مورد اون کسب و کاری که گفتم، هفته ای سه روز با دوستم مشغول انجام کارای مربوطه هستیم. باشگاه رو چند ماهی بود که ول کرده بودم که دوباره رفتم ثبت نام کردم و شروع کردم. کتاب اثر مرکب هنوز تموم نشده چون تمرین زیاد داره اما خیلی خوبه. 
کلا  تو فاز خوبیم خداروشکر. فقط اینکه باید یکم برنامه ریزیمو بهتر کنم که به مقالم و بقیه ی برنامه هام هم به موقع برسم. کارای خونه هم خیلی وقت گیرن.همین الان میخواستم برم سراغ ادامه ی تمرینای اثر مرکب که دیدم یه عااالمه لبااس نشسته داریم. رفتم سراغ لباسا و هنوزم تموم نشده. و چون ماشین لباسشوییم کوچولوهست، اینکار زیاد وقت میگیره. به هر حال، اینم بخشی از زندگیه. 
همسرم امروز رو مرخصی گرفته و دنبال یه سری کارای اداریه. معنیش اینه که ما امروز ناهار رو با هم میخوریم و فرصت دیدن یه قسمت دیگه از سریال رو باهم داریم. کلا الان آرامش دارم. خدا رو شکر. راستی دوستان، 
یک کانال تو تلگرام هست به اسیم royal mind. خیلی انرژی بخشه و من امروز واقعا با حرفای آزمندیان حال کردم. 
۰۸ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۴:۱۴ ۱۲ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰
شادان ....

شادم

ماه فروردین داره کم کم تموم میشه و من خیلی شادم. حس میکنم دارم واسه هدفام وقت میذارم. البته هنوز خیلی مونده همونجوری بشه که میخوام اما شادم. همسرم تو سبک تغذیه خیلی با من پایه اس. قراره از این به بعد فقط میوه و سالاد و مغزیجات ببره سر کار و بعد از ظهر که میاد با هم یه وعده غذا بخوریم بجای هم شام هم ناهار. و باز تا شب سالاد و میوه و اینا. و جالبه که اون این پیشنهاد رو داده. خیلی حس سبکی و نشاط داره با این روش. 

در مورد کسب وکارهم رفتم پیش دوستم.ظاهرا برنامه نویسی کار سخت تر از تصویر اولیه ی ماست. اما معنیش این نیس که ما نمیتونیم انجامش بدیم. راستی، واسه زبان دوباره شروع کردم به تدریس. و جالبه که این هفته دوتا شاگرد ثابت گرفتم. شاگرد ثابت برای من کار زیادی میبره چون من اینطوری نیستم که فقط توی کلاس درس بدم و شاگرد رو بیخیال شم. مدام پیگیر کاراشم و این زمان بره. اما دوس دارم.

خونمون رو امروز حسابی تمیز کردم و الان کاملا آرامش دارم.

دیگه اینکه، جمعه مهمون دارم.:) و پنجشنبه هم قراره با یکی از دوستای همسر و خانومش بریم بیرون.

و حرف آخر اینکه کتاب اثر مرکب محشره. اگر دنبال تحول در زندگیتون هستید، این کتاب و تک تک تمریناتشو از دست ندین
۲۳ فروردين ۹۵ ، ۱۶:۳۱ ۶ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
شادان ....

کتابی که دارم میخونم

این کتاب محشر رو بخونید.

اثر مرکب.

عاااالیه. همین!

۱۸ فروردين ۹۵ ، ۱۴:۴۲ ۹ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰
شادان ....

سال 95

خب من چند تا هدف دارم واسه امسال. یکیش را اندازی کسب و کاره. با یکی از دوستام اولین قدمش رو برداشتیم. ایده رو فرستادیم و امیدوارم بتونیم پذیرش بگیریم واسه ایدمون. 

یه هدف دیگم کاهش وزنه که دارم به همون رژیم آنتونی رابینز که گفتم عمل میکنم. ضمنا دوستان من گیاهخوار نیستم (در پاسخ به کامنتها).

هدف دیگه ای که دارم تسلط بر فرانسه هست که متاسفانه سریال فرانسه پیدا نکردم و فعلا باید با پیمزلر سر کنم. 

و هدف دیگه، ادامه تحصیله که در این راستا هم باید قدم بردارم. 

البته اینا هدفای کلی بودن. هدفای جزیی هم زیادن که تو برنامه هام هست. 

البته یه نکته ی بسیار مهم قبل از همه ی اینا نظمه. امروز با توجه به مشکل  ظاهر شدن سوسک تو خونه، همه چی رو از کابینت ریختم بیرون و کلی کار واسه خودم تراشیدم. باشد که این موجودات ریشه کن بشن.
به هرحال تا خونه زندگی آدم منظم و مرتب نباشه، بقیه ی هدفا کشکن

۱۰ فروردين ۹۵ ، ۱۴:۴۹ ۲۱ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
شادان ....

سبک جدید

وبلاگم دیووونه شده. حال ندارم توضیح بدم چطوری.:)

یه تصمیمایی گرفتم واسه امسال. یکیش توجه بیشتر به سبک زندگیه. میخوام یه مدت روش آنتونی رابینز رو امتحان کنم. یکی از نکاتش اینه. از صبح تا هروقت که بتونی (حداقل تا ظهر) فقط میوه و سبزی تازه. من صبحانه آب طالبی گرفتم و برای ناهار سالاد خوردم. هویج و کلم سفید و بنفش و کاهو و گوجه با گردو و آب نارنج و سرکه بالزامیک. خیلی خوشمزه شده بود. مخصوصا طعم گردوش. کلا خوشمان آمد. باید درهمه ی زمینه ها تغییراتی که میخوام رو ایجاد کنم. مبحث سلامتی و کاهش وزنش که جالب بود.

۰۸ فروردين ۹۵ ، ۱۴:۵۰ ۹ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
شادان ....

شاگردمن

گفته بودم قبلنا که یه شاگرد نابغه واسه تافل دارم. امشب داره میره امریکا.براش یه دنیا آرزوی بزرگ دارم. من مطمینم که میدرخشه. فقط ۲۱ سالشه وکاملا معلومه که از این سفر تنهایی استرس داره ولی یه دنیا هم انگیزه داره. ولی من واقعا تحسینش میکنم. هم خودش رو و هم خونوادشو که انقدر جسورانه به سمت رویاهاش هدایتش میکنن. خدایا, واقعا از ته ته دلم ازت میخوام براش بهترینها رو رقم بزنی و این سفر رو براش آسون کنی

۱۷ اسفند ۹۴ ، ۱۲:۴۵ ۱۲ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
شادان ....

کسب و کار

بعععله. من به سرم افتاده واسه خودم کسب و کار راه بندازم. یعنی اصولا هر شغلی پیدا میکنم حس بیگاری بهم دست میده پس میخوام واسه خودم کار کنم. خب اول اولش با یک کسب و کار ساده میخوام شروع کنم. البته از اونجایی که من و همسر کلا تو عمرمون فقط مهندس بودیم یا معلم,:-)و البته کارمند,  هر کسب و کار ساده ای هم واسمون پیچیده اس چون چیزی نمیدونیم ازش. ولی من میخوام شروع کنم.کوچولو کوچولو شروع میکنم. باید ایده هامو بنویسم

۰۸ اسفند ۹۴ ، ۱۳:۳۶ ۷ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
شادان ....

گروه تلگرام

دو سه شب پیش تو یک گروه تلگرام اد شدم از بچه های لیسانس. گروه ۸۵ تا عضو داره که خیلیاشون باهم صمیمی هستن و رفت و امد داره. تقریبا هر لحظه یکی داره به اون یکی پیام میده. من معمولا گروههای انقد فعال رو نرومه و لیو میدم. اما این گروه ادماش خیلیاشون ادمای مهمی شدن و دوس دارم ارتباطمو هر چند کم باهاشون حفظ کنم. پس واسه اینکه هی دینگ دینگ گروه حواسمو پرت نکنه میوتش کردم. اما مسخره اس که از وقتی اد شدم دارم تمام مکالماتشونو میخونم. خیلی مسخره اس. این یعنی من کلا قید وقت و زندگیمو زدم؟ نه نمیشه که. من که اینجور ادمی نیستم که. باید بلند شم. باااااید

۰۵ اسفند ۹۴ ، ۱۹:۰۰ ۷ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
شادان ....

حمایت

وقتی من میدونم که الان حمایت نمیشم, یا اینکه میدونم اگر حمایتی هست واقعی نیس و فقط یه مشت کلمه و اداس باید چجوری برم جلو. چجوری باید توانمو حفظ کنم و از مسیرم بیرون نیام. خیلی برام سخته. من همه ی عمرم کارم حمایت بوده. ادمها اگه از الفبای انگلیسی خوششون اومده کمکشون کردم برن تا اخرش. اگه یکی گفته دلم باشگاه رفتن میخواد هلش دادم تا حرفه ای شدن.هول دادم ادمها رو برای نترسیدن. برای ریسک کردن. برای دنبال کردن رویاهاشون. خب کسی اینجوری اینکارو واسه من نمیکنه. اشکال نداره. اما کاش لااقل دلسردم هم نکنن. کاشواسه هر کاری که میخوام بکنم صدبار نه نشنوم و کاش......

اعصابم خورده. امروز یه مصاحبه ی کاری رفتم بااینکه از اول تقریبا مطمین شده بودم نمیخوام برم. به خاطر انرژی منفیای اطرافیان البته. . ولی دیگه قرار رو فیکس کرده بودم. رفتم مصاحبه. مثل قبلنا, مدیر بسیار خوشش اومد که بامن کار کنه. معمولا در مصاحبه هام همینجوریه. ادمها در همون چند دقیقه ی اول به این نتیجه میرسن که من گزینه ی خوبیم واسه شرکتشون. اما من ته دلم ارامش نیس. چون حمایت نمیشم. چون هی نه میشنوم. چون منو مردد میکنن. تو تمام زندگیم همین بوده. همیشه تو ذوقم زدن. حالا یه عده با گفتن اینکه این هدف واسه تو بزرگه دلسردم کردن یه عده باگفتن اینکه اینکار واسه تو کوچیکه اقاهه گفت از شنبه بیا سرکار. من گفتم اگه قرار باشه بیام از یکشنبه. اجازه بدین تا شنبه فکر کنم. و الان مثلا دارم فکر میکنم. شرکت بدی نبود. ولی اونقدرها هم خفن نبود که کاملا به دلم نشسته باشه. ولی مشکل من الان این شرکت و کار خاص نیس. تو برنامه های دیگه ام هم همینه. من دلم حمایت میخواد ولی ادمها فقط تو چیزایی منو حمایت میکنن که صد در صد باهاش موافقن و اونم به شرطی که با برنامه های خودشون تضادی نداشته باشه. ولی من میخوام ادمها به برنامه ها و هدفهای من فارغ از خودشون احترام بذارن

۰۵ اسفند ۹۴ ، ۱۷:۳۸ ۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
شادان ....

سفر و کلی درس

این چنذ روز به یک سفر رفته بودم. سفر کوتاه بود ولی آثارش بسیار عمیق. منزل یکی از اقوام بودیم و واقعا تحت تاثیرشون قرار گرفتیم. آقا و خانم خونه هر دو بعد از سالها که از لیسانسشون میگذره با داشتن دغدغه های بسیار زیاد شدن دانشجوی ارشد. جالبه که هر دو هم در دانشگاه خودشون شاگرد اولن. آقای خونه 53 سالشه و خانوم کمی جوانتر.آقای خونه سرش خیلی شلوغه. یکی از آدمهای بسیار موفق در کارش در سطح کشور هست و خانوم هم جز بهترینها در استان محل زندگیش. جالبه که باوجود اینهمه کار هر دو در شهر دیگه ای دانشجو هستن. آقا بطور منظم باشگاه میره و خانوم که میگه باشگاه رفتن رو نداره چون دو جا شاغله، تو خونه هرروز با تردمیل تمرین میکنه. ما هفت صبح رسیدیم اونجا.خونشون از تمیزی و نظم برق میزد در حالیکه آقای خونه شب کار بود و خانوم خونه هم ساعت 1 نیمه شب از تهران (که دانشگاهش اونجاس) برگشته بود. آرامش حاکم بر خونه استثنایی بود. 

این زوج پرکار دو فرزند دارن که اونها بشدت از پدر و مادرشون تاثیر گرفتن. پسر خونه مهندسه اما در 28 سالگی تصمیم گرفته دندونپزشکی بخونه و داره رویاشو دنبال میکنه.اون متاهله و در شهر دیگه ای زندگی میکنه.دختر خونه هم داره واسه ارشد میخونه. جالبه که هردوی انها هم در برنامه هاشون ورزش حتما وجود داره. 


با آقای خونه هم صحبت شدیم. یه چیزی رو غیر از تلاش برای موفقیت و رشد الزامی میدونست. اونم داشتن برنامه ی استراتژیک بود. گفت" ما یک طرح نوشتیم برای زندگیمون در چند سال آینده. این که در فلان سال من در چه نقطه ای باشم. خانومم و دخترم هم همینطور. من اینکار رو در محیط کارم هم اجرا کردیم با همکارام و رشد فوق العاده ای داشتیم."

به خودم و همسرم فکر کردم. به اینکه خواسته هامون رو نوشتیم. اما براشون طرح نداریم. مثلا اینکه من میخوام فلان سال دکترامو شروع کنم. اما هیچ طرحی براش آماده نکردم. یااینکه من میخوام فرانسه رو یاد بگیرم. برنامه ای نریختم واسه این کار. و از همه مهمتر اینکه زمان بندی مشخصی هم واسش ندارم. این سفر واسم تلنگر بود تا به خودم بیام.

راستی. یه چیزی تو این خونه جالب بود. هیچکس کار رو گردن دیگری نمینداخت. کاملا برعکس بود. آقاو خانوم خونه رفته بودن سر کار و قراربود ما با دختر خانوم صبحانه بخوریم و بریم دنبال یه کار اداری که بخاطرش رفته بودیم سفر. ظهر که برگشتیم آقای خونه از سر کار برگشت و مستقیم رفت سراغ ظرفای صبحانه. بعد از ناهار بازم باید سریع میرفتیم از خونه. دختر چندین بار به پدرش اصرار کرد که دست به ظرفهای ناهار نزن. من برمیگردم میشورم. وقتی برگشتیم تمام ظرفها شسته شده بود. همه چیز توی اون خونه همین بود. کسی کار زیاد و درس زیاد رو بهونه نمیکرد تا همه ی کارا رو بندازه گردن یکی دیگه. در تمام وعده ها سالاد و سبزی خوردن و مخلفات وجود داشت و من تعجب میکردم از زنی که دوجا کار میکنه، دانشجوی ممتاز ارشد در شهر دیگه اس، ورزش میکنه، و همیشه وقت داره واسه پاک کردن سبزی و من

.............

من باشگاه و سه تار و کارهای خونه رو تعطیل کردم تا مقالمو با کلی تاخیر بفرستم. از آقا و خانوم میپرسیدم چطوری؟ جوابشون این بود: با برنامه ریزی


و من باید یاد بگیرم

۰۳ اسفند ۹۴ ، ۱۳:۰۴ ۸ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
شادان ....