سلا. واقعا وبلاگ جالبی داری. خوشحال میشم به منم سر بزنی
یا
خیلی قشنگ مینویسی. بیا آپدیتم.
یا چرندیاتی از این دست حالمو بد میکنن. انقد بدبخت بازدید نباشین تو رو خدا. اه اه اه.
الکی هم از کسی که دو ثانیه هم تو وبش نبودین تعریف و تمجید نکنین
سلا. واقعا وبلاگ جالبی داری. خوشحال میشم به منم سر بزنی
یا
خیلی قشنگ مینویسی. بیا آپدیتم.
یا چرندیاتی از این دست حالمو بد میکنن. انقد بدبخت بازدید نباشین تو رو خدا. اه اه اه.
الکی هم از کسی که دو ثانیه هم تو وبش نبودین تعریف و تمجید نکنین
عجب تعطیلات مفیدی! سازم ذو گذاشتم جلوم و به این فک میکنم که چه زود تعطیلات گذشت و من تمرین نکردم. فردا هم خیلی شاد باید برم کلاس! ضمنا چند روزه باید یه متن رو واسه همسر ترجمه کنم. نمیدونم چجوری به همش برسم امروز. یک ساعت ساز تمرین کردم. هنوز خوب یاد نگرفتم دستان ها رو. فک کنم بهتره اول یک نسکافه میل کنم و بعد هم یکم برم سراغ ترجمه ی همسر. و بعد برگردم به ساز نازنین
کلی حرف زدیم. در مورد این حسی که نمیخوام بازم باشه. و الان امیدوارم و آروم
خب متاسفانه بعد از سی سال زندگی، هنوز یاد نگرفتم که زندگیمو مدیریت کنم. هرروز که خواب بیدار میشم فقط حس بد میگیرم واسه اینکه سر ظهره. از خودم شاکی میشم. از اینکه زندگیمو دارم هدر میدم. ولی بازم همین آش و همین کاسه. کی درست میشم من؟
قراربود اینجا چیزایی که جذب میکنم رو بنویسم. امروز صبح داشتم به این فکر میکردم که کاش یه تقویم رومیزی واسه ۹۴ داشتم. همین الان همسر یه تقویم رومیزی و دوتا سررسید داد بهم. جالب بود واسم.آخ که چه حالی میده اگه همه چی همینجوری جورشه. به به
همین چند روز پیش بود که سی ساله شدم. سی سال از زندگیم گذشت و حس میکنم آنی نبوده ام که باید باشم. فقط یک راه هست برای اینکه سال دیگه همین موقع با حسرت از سی و یک سالگی حرف نزنم. اونم اینه که بلندشم.
یعنی انقد از این فازای روشنفکری الکی حرصم میگیره. از اینایی که فک میکنن روشنفکری یعنی دپ بودن . و چارتا کتاب میزنن زیر بغلشون و ادعا میکنن که بعععله.همیشه ماها که بیشتر میفهمیم تنهاتریم. و بعععله. کسی درک نمیکنه عمق حرفای ما رو. دوست عزیز. این شونصدتا نویسنده ای که هرکدوم به نوعی به خوردمون دادن که ما چون بیشتر میفهمیم بیشتر رنجمیبریم و این بهای فهم و روشنفکریه، باید یه نگا میکردن به امثال گاندی. که هم خوب میفهمید. هم رنج میبرد و هم تنها بود. ولی تریپ دپرسی برنمیداشت. سعی میکرد کاری کنه بقیه هم بفهمن تا از تنهایی در بیاد. تا کمتر رنج ببینه و کمتر رنج بکشه. و حالا منظورم حرکتهای بزرگ و جهانی نیس. ولی حداقلش اینه که تو خلوت خودمون و زندگی شخصیمون کاری کنیم که میتونیم.بجای ادای اینکه. هیشکی ما رو نمیفهمه
واسه شروع زندگی جدید اولین قدم تمیزکردن خونه بود. مخصوصا که بعداز مهمونی دیشب ظرفاهم حتی مونده بود و هویج چسبیده به لیوانا رو نرو بود. خونه رو تمیز کردم. یه مسئولیت هم بین کارا به همسر دادم که گفت چشم و وقتی کارام تموم شد اومدم دیدم خوابش برده. حالا میرم اون مسئولیت همسر رو هم انجام میدم که خونمون آماده بشه واسه استقبال از اتفاقای خوب. راستی.اولین اتفاق خوب کوچولو پیامک ایرانسل مبنی بر ۱۵ دقیقه مکالمه ی رایگان. خیلی کوچولو بود وای خیلی چسبید.