با همسرم حرف زدم در این مورد و قرار شد که من هر موقع دلم خواست فقط اینکارا رو انجام بدم (البته قبلا هم قرارمون همین بود ولی خب من خودم دلم نمیومد و برنامه ی شخصیمو فدا میکردم).
خلاصه اینکه دوشب پیش شام نون و پنیر و سبزی خوردیم و دیروز همسرم بدون ناهار رفت سر کار. منم که از مهمونی داداش جان خورشت بادمجون داشتم که همسر دوس نداره.دیشب هم شام نخورد . و من باهاش حرف زدم. گفتم قرار نیس اگه من اینکارا رو نکنم تو گرسنه بمونی. اگه اینجوری باشه خب من دلم نمیاد که. باز خودم همه رو انجام میدم و باز عین قبل هدفامون میمونه رو هوا. قبول کردو گفت صبح بیدارشم ناهارمو آماده میکنم.
امروز صبح هم پاشد و املت درست کرد واسه ناهارش و برد سرکار. خیلی بامزه بود.
حالا فک کنین که من کلی غذاهای خوشکل واسش درست میکردم که ببره. با تزیینات.البته نه همیشه هااا:)). بعضی وقتا هم بیحوصله آشپزی میکردم,ولی املت هم یادم نمیاد برده باشه تاحالا