کاملا فکر نکرده دارم مینویسم. در شرایطی که همسرم روزی چندبار ازم میپرسه از زندگیت راضی هستی یا نه. و من واقعا نیستم. از خودم نیستم. زندگیم دچار رکود شده و من دنبال تغییرم ولی انگار واقعا نیستم. دیشب ساعت حدود سه از مهمونی برگشتیم. خوابیدیم و ساعت ۱۱ با تلفن مامان از خواب بیدار شدیم. و از اون موقع تا الان که ۸ شبه چیکار کردیم؟ هیچ. قدری به شکم مبارک رسیدیم و قدری به سر ووضع خانه و دیگر هیچ. البته سریالمون رو هم دیدیم. بعععله. این زندگی قشنگه. ما عاشقیم. اما من پیشرفت میخوام. بهش گفتم کمکم کن. گفتم من راضی نمیشم اینجوری. هدفای بزرگ دارم و باید بدرخشم. باید بدرخشیم.به همه ی حرفام گوش کرد. گفت بیا اروم اروم تغییر بدیمقرارشد از امشب اولین تغییرمون زود خوابیدن باشه. تا بتونیم صبحا زود بیدارشیم و از زمانمون استفاده کنیم. البته تغییر قبلیمون این بود که شروع کردیم به دیدن سریال زبان اصلی. من این تغییر دوم رو به فال نیک میگیرم. و قراره ایشالا دو هفته ی دیگه یه تغییر دیگه اضافه کنیم به تغییراتمون. البتهاین تغییر مشترکه. من واسه خودم خیلی برنامه ها دارم. بهتون خبر میدم