واقعا من یه چیزی رو نمیفهمم. اینکه چزا بعضی وقتا همسرم یادش میره توجه کنه به بعضی چیزا. من قبلا هم گفتم. مهمونی ها فقط باشه واسه وقتی که خودت هستی. باز هی اصرار میکنه که فامیل محترم پاشه بیاد.خب آخه من سختمه. کل زندگیم تعطیل میشه. اونم که هی انتظار داره من باهاش برم بیرون. امروز از شدت اعصاب خوردی نشستم سرچ کردن واسه شغلای تمام وقت. بااینکه میدونم اونجوری به خیلی از کارام نمیرسم، ولی بهتر از اینه که به بهونه ی اینکه من تو خونه هستم واسه آرامش من نقشه کشیده بشه. واقعا نمیدونم چرا همسر لین رفتار رو از خودش نشون میده و اینهمه هم اصرار میکنه. حالا درسته که فامیل مذکور خیلی دوست داشتنیه و من ارتباط خوبی باهاش دارم. اما الان انقد سرم شلوغه که والا حوصله ی مامان خودم رو هم ندارم. این فامیل گرامی که جای خود داره و بااومدنش کلا من باید برم تو اشپزخونه زندگی کنم چون یک ساعت و دو ساعت که نیس مهمونیمون. چند روزه

بعدا نوشت: با همسر نازنینم در مورد حسم به این قضیه صحبت کردم. کاملا به حرفهام گوش داد. بعد هم عذرخواهی کرد و گفت من فک میکردم نظر تو هم همینه و معذرت میخوام که مستقیم نپرسیدم. و این مهمونی هم کنسله. خیالت راحت.

یعنی همچین همسر با شعوری دارم من. عاشقشم